رویای بسته
كاش درخيال اين رويا هاي نا تنهايي
سكوت پنجره وا مي شد و قطرات فرياد داخل
و نسيم خنكي اشک چشمانم را مي شست
و حالا سالهاست كه مي دانم تويي
دواي دل درد هاي هر شب اين سطل
از زيادي غزل پاره هام
از پس اين سوت تلخ تا ابد بسته
ايستگاه اتوبوس را مي بينم
و روياي باراني چشمان كودكيم
كه دوست داشت بليط دومش براي تو پاره مي شد
تنهايي - سرما - تنهايي
و اينجا در سرمايي تنهايي خيال گرم آغوشت را به خود مي پيچم و
آرام آرام آيات خيس چشمانم نازل مي شود
تا راهنماي صدها ياد دم بختي باشد كه سالهاست
پشت پنجره منتظرند
وحالا سالهاي سال است كه من ره گم كرده
گور چشمانم را لاي در و ديوار خانتان گم كرده ام
و مردم ده بالا و پايين خوب مي دانند
كه چشمه چشمانم از حياط خانتان مي گذرد

چاوه روانتم تا دوایین هه ناسه