یه کم دلتنگی
روز اولم گفتم این وبلاگ حرفای دله تنگمه... امشب بیشتر از هر وقتی دلم گرفته... پس میخوام یه کم از دلتنگیامو بنویسم...
توقع ندارم برام نظر بذاری ولی انتظار دارم تا اینجا که اومدی این مطلبو بخونی...
میگن فراموشی یکی از نعمت های خداست اما یه چیزایی هست که هیچ وقت فراموش نمیشه ...
گاهی یه نفرت تبدیل به عشق میشه یه عشق عمیق... گاهیم برعکس یه عشق پاک. آلوده میشه . بعدشم تبدیل به یه نفرت عجیب...
یه چیزایی تو زندگی تحملش خیلی سخته اما چاره دیگه ای جز تحمل نداری...
خیلی سخته به یکی دل ببندی اما خیلی راحت دلتو بشکنه...
خیلی سخته باورش کنی اما اون بهت خیانت کنه...
خیلی سخته به خاطرش پارو همه چیز بذاری و بمونی ولی اون بعده اینکه داغونت کرد روی همه وجودت پا بذاره و بره...
خیلی سخته که به خاطر کسی که خیلی دوسش داری از خودت و غرورت بگذری اما اون فقط به فکر خودش و غرورش باشه ...
خیلی سخته وقتی که تموم لحظه هایی رو که با یادش سپری کردی و باهاش قشنگترین رویاهارو ساختی بفهمی توی تمام اون لحظات به تو و رویاهای قشنگت خندیده...
خیلی سخته تا آخرین نفسی که از سینه میاد بیرون مجبور باشی با خاطراتش زندگی کنی ... خاطرات قشنگترین لحظه های باهم بودن اما سخت تر اینکه بفهمی تموم حرفاش یه دروغ بزرگ بود برای شکستن تو...
کاش انقدر شهامت داشت که بگه دوست ندارم...
میگن چوب خدا بی صداست ...
پس خدای خوبم کسی که توی تنهاترین تنهایی یه عاشق دلشکسته تنهاش میذاره با همون چوب بی صدات توی سرش بزن تا دیگه هوس نکنه با احساسات کسی بازی کنه...(اینو فقط برا خودم نمیگم)
خیلی چیزا رو دلم سنگینی میکرد که بگم ولی من دست به قلمم خوب نیست. بلد نیستم قشنگ بنویسم . خیلیم دلم گرفته بیشتر از این نمیتونم پای کامپیوتر بشین
فقط این :
یه نفر تو این دنیاهست و نفس میکشه که باعث تنهایی و دلتنگی من شد... خدایا به حق همه ی حقیقت هات قسمت میدم نذاری هرگز رنگ خوشی و خوشبختی رو ببینه...
( شایدم من مقصر بودم اگه این طوره...)

چاوه روانتم تا دوایین هه ناسه